يکشنبه, ۳۱ تير ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۲۱
در قسمتی از کتاب «آخرین وداع» که روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است، می‌خوانید: «ولی پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید، همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...»

برشی از کتاب «آخرین وداع» | خیلی زود برگشت!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، کتاب «آخرین وداع» روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است که در یکصد و ۳۵ صفحه و دو هزار نسخه منتشر شده است.

این کتاب که به همت حسن شکیب‌زاده تألیف شده به بیان احساسات پاک و ماندگار مادران شهدا در آخرین بدرقه فرزندان دلبندشان پرداخته تا عظمت و ایثار آنان به تصویر کشیده شود.

در مقدمه این کتاب آمده است: چقدر سخت است که مادر باشی و از پیکر بی‌سر، مشتی استخوان، سر بی‌بدن و آخرین وداع عزیزترین‌ها بگویی، حدیثی که باید سنگ باشد تا از شنیدنش آب نشود!

آخرین وداع، حدیث بی‌قراری ۷۲ مادر است به عدد شهدای کربلا، مادرانی که همراه با اشک و آه از آخرین وداع‌شان با عزیزترین خود گفتند.

مؤلف کتاب یاد شده تلاش کرده تا با جمع‌آوری و بیان خاطرات آخرین وداع مادران شهدا که برای آخرین بار شاهد اعزام فرزندشان به جبهه‌های حق علیه باطل بودند، لحظه‌ای از سختی این وداع را با نوشتن به نمایش بگذارد.

خاطرات مطرح شده این مادران بیشتر در قالب ادبیات احساسی و گویش‌های متفاوت اجتماعی مطرح شده که نویسنده تلاش کرده است تا با حفظ کلیات، مطالب مطروحه را با ادبیات خاصی به نگارشی یک دست تبدیل نماید.

در این کتاب خاطراتی از آخرین وداع شهدا با مادرانشان، از جمله شهیدان مهدی و محمد آذربایجانی، مرتضی افشار ونگینی، ولی امینی، داریوش عطاران رضایی، علی‌اصغر اصغری، محسن جوی، محسن مهردادی، حسین صفری، علی فلاح‌وردی، قاسم حسینی‌طایفه و دیگر شهدا آورده شده است.

در یکی از این خاطرات از زبان مهری بهرامی مادر شهید ولی امینی آمده است: ولی، فرزندم از سن چهارده سالگی پا به جبهه‌ها گذاشت چند بار اعزام شده بود که او را برای گذراندن دوره آموزشی غواصی خواستند دوره را که تمام کرد به مرخصی آمد و چند روزی پیش ما بود که دوباره به جبهه رفت.

ولی پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید، همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم.

فرزندم آن روز با من و اهل خانه و فامیل خداحافظی کرد، حس عجیبی داشت در هیچ یک از اعزام‌های خود این‌گونه به فکر خداحافظی با همه آشنایان و فامیل نبود، بنابراین کار‌های او حال مرا هم دگرگون کرد و احساس کردم که این وداع با تمام خداحافظی‌های قبلی فرق می‌کند.

می‌خواستم به او بگویم نرو، اما انگار قفل بزرگی به لب‌هایم زده بودند که چیزی نگویم؛ فرزندم آن روز رفت و یک هفته بعد در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده